loading...

یادداشت‌های روزانه‌ی من

بازدید : 201
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23

صبح رفتم اداره بیمه. جلوی در تبم را گرفتند. 33 درجه بود. دوباره کاغذ بازی شروع شد. از این اتاق به آن اتاق. از این اداره به آن اداره. از این باجه به آن باجه. یکی دوبار شاهد دعوا بودم. سر کرونا. سر نوبت. خانمی‌به خانم کناری اش گفت فاصله یک متر را رعایت کند. زن لجبازی کرد یک قدم و بی صدا جلوتر رفت! از کنارشان عبور و صحنه‌ی دعوای احتمالی را در ذهنم بازسازی کردم! در یک اداره بیش از پنج بار نوبت گرفتم. هیچ کدامشان کارساز نبود. هیچ کدامشان درست راهنمایی نمی‌کردند. در اداره‌ی بعدی که به آن جا پاسم داده بودند، از دستگاه شماره دهنده محض احتیاط از هر چهارتا دکمه شماره گرفتم. این عاقلانه ترین کار در اداره‌ی بی حساب و کتاب بیمه بود. آخرین کار اداری ام گمانم برای پارسال بود. تفاوتم با دفعه‌های پیشین این بود که در انتهای سالن شلوغی که همه جلوی باجه‌ها جمع شده بودند، بدون این که از صبر، ناراحت و یا نگران گذر زمان باشم، آرام نشستم. بدون این که توی دلم با اعتراض و خطاب به کارمندان بی اعصاب خسته بگویم زود باش زود باش. چیزی که دست من نیست فکر ندارد. چشمم فقط به شمارنده‌ی میزهای خدمت بود و گوشم به صدای زنی بود که شماره‌ها را با سکته می‌خواند. شماره‌هایم که خوانده می‌شد، خانم بافرهنگی بودم که با فاصله می‌رفتم سمت باجه‌ها شماره ام را نشان مردم می‌دادم. حکم عصای موسی(علیه السلام) را داشت. صورتم یک آیکن که دو ردیف دندانم از خنده به طور کامل پیدا باشد کم داشت. کارم که درست نمی‌شد دست از پا درازتر برمی‌گشتم و می‌رفتم سمت دیگری. خنده‌ی وهمی‌در ذهنم فریز می‌شد.

ما کجا؟ یار کجا؟ این همه آزار کجا؟
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 24
  • بازدید کننده دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 147
  • بازدید سال : 1096
  • بازدید کلی : 3015
  • کدهای اختصاصی